صدایم کن مرا

کسی آیا صدایم کرد ؟

کسی می خواندم آیا ؟

من اینجایم

کنار گریه های نیمه شب هایت

کنار آن دو دست خالیت ،

کو در قنوت عشق می لرزد

من اینجایم

همین نزدیکی آن سجده های پاک زیبایت

جوار خسته ی یک آه

نشسته در کنار یک دعا و خواهش بخشش

پناه قلب پر مهری که خالی می شود از ترس تنهایی

درون سینه ای کز شوق بخشش مست می گردد

من اینجایم

پناه بی کسان

آموزگار عاشقانِ عاشقِ عشقم

به بازار شلوغ دل شکسته مردمان ، تنها خریدارم

کسی آیا مرا می خواندم بر خویش ؟

کسی درد دلی دارد ، که جز با ما ،

حدیث گفتنش با غیر نا زیباست

کسی ذکر مرا بر قلب خود آورده ، شاید مرهمی یابد ؟

که با ما قهر و ایین سخن با ما نمی داند

کسی فهمیده ایا جز به ما ، آرامشی هرگز نخواهد یافت ؟

و او از ما و بر گشتش به سوی ماست ؟

نفهمیدی نبستم در ، بدان امید

که ای گمگشته در پس کوچه های خسته ایام ، برگردی

ندیدی بر گنه کاران بر گشته ، شماتت من نخواهم کرد ؟

و می پوشانم آن اسرار نازیبای مردم را

نفهمیدی اگر بد بنده ای بودی

ولیکن من خدایی ، خوب می دانم ؟

گناهت هر چه هم بوده ، اگر برگشته باشی

من در این دریای رحمت ، محو خواهم کرد

گناهی بنده ای داری و من بخشایشی جنس خدا ؟

دیگر چه باک از بخشش آن کرده های ظلم نا زیبا ؟

نفهمیدی که می فهمم ؟

ندانستی که می دانم ؟

نمی بینی که می بینم ؟

تو را ای خود رها کرده

ندانستی رهایت من نخواهم کرد ؟

که فرصت داده ام ، شاید که سیر از سر کشی

آغوش مهر این خدایت ، باز بر گردی

و من هردم ،

با غروب و خلوت هر شب

دوباره باز می پرسم :

کسی بر گشته آیا هست ؟

کسی می کوبد این مهمانسرای خالق خود را ؟

و امشب بر سر سجاده ای

ایا بساط آشتی با خالق هستی

فقط با قطره اشکی ، مهیا هست ؟

کسی فهمیده این دنیا ، نه پا برجاست ؟

کسی ایا نمی داند

اگر چه ما گنه کاران خود را دوست می داریم

ولی بر گشته گان را دوست تر داریم

ز راه رفته ات بر گرد

گنه گر کرده ای ، می بخشمت با مهر

ندیدی در کتابم

در هر شروع سوره های روشن نورم

چه سان ، آن آیه بخشندگی ، تکرار میگردد ؟

اگر دانسته بودی رفته ی برگشته را من دوست می دارم

تو هم هر اینه از شوق می مُردی

تو ای سرگشته تنها

نمی خواهی کمی هم با خدا باشی ؟

زبان و قلب خود

با ذکر ما ، بر نور بگشایی ؟

هزاران خلق را بر دوستی سنجیده ای

اینک رفاقت با خدا را امتحانی کن

ندانستی که می بینم تو را هر لحظه من هر جا ؟

سماجت بر گریز از من ، عزیزم تا به کی ؟

اینک غنیمت فرصت برگشت را دریاب

بساط آشتی را با خدا ، دیگر مهیا کن

خجالت می کشی از آنکه میدانی

تو براین آیین بر گشتن نمی مانی ؟

دلت تنگ خدایت گشته اما

راه و رسم صحبت با ما نمی دانی ؟

تو بر گردی ، اگر رخ بر نتابانی

نبندی چشم خود بر نور ،

خواهی دید ، اینجایم

سلامی کن

بخوانی گر مرا ، من خود به قلبان شکسته باز می آیم

تو بگشا سینه را

من بر دل بشکسته ات ، چون نور می آیم

من اینجایم

دلیل گریه های نیمه شب هایت

گرفته آن دو دست خالیت ، کو در قنوت عشق می لرزد

من اینجایم

نهاده مُهر مقبولی به پای سجده های پاک زیبایت

جواب داده بر آه ات

اجابت بر دعایت ، بخشش پاک گناهانت

درون قلب پر مهری که خالی گشته از هر ترس و تنهایی

من اینجایم

هزار افسوس

شب است و مردمان در خواب

کسی بیدار خواهد شد ؟

رها می گردد آیا خواب ؟

کسی می خواندم آیا ؟

 

 

شعر از:کیوان شاهبداغی



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : جمعه 2 تير 1391برچسب:, | 11:23 | نویسنده : فاطمه یزدانی |
  • اخبار
  • باریک