تاريخ : دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:, | 11:39 | نویسنده : فاطمه یزدانی |

 

روانشناسان، متفکران عصر جدید و حتی رهبران مذهبی در دنیا سالهاست که درباره "قانون جذب" صحبت می کنند و نظر می دهند. این قانون برخلاف ظاهرش که به نظر کمی پیچیده می آید، بسیار ساده است.

براساس قانون جذب، ما جذب می کنیم هر آنچه را که به آن فکر می کنیم، حالا چه خوب و چه بد.

در این مطلب گریزی به 12 راهکار قانون جذب زده ایم که مطالعه، توجه و دقت در آنها می تواند سرو شکل بهتری به زندگی همه ما بدهد.

با پیروی و باور این 12 قانون بسیار ساده خواهید دید که افسار زندگی میتواند دست خودتان باشد، البته به شرط اینکه بخواهید:

 

 

 

1. تجربیات خوب و بد شما، حاصل تفکراتتان هستند

 

2. فکر کردن راجع به هر چیزی در واقع دعوت آن پدیده به سمت خودتان است، حتی اگر آن را نخواهید!

3. هر چه بیشتر روی مسئله ای تمرکز کنید، قدرت آن بیشتر می شود

4. بهتر است به جای فکر کردن زیاد در راه تصمیم گیری به حستان اعتماد کنید

5. می توانید تاریخ وقوع رویدادهای خوب را با فکر کردن بیشتر به آنها، جلو بیندازید

6. برای تغییر کافیست به پدیده ها آنطور که دوست دارید نگاه کنید، نه آنچنان که هستند

7. قدرت مغناطیسی خود رابا 15 دقیقه تفکر دقیق و عمیق در روز افزایش دهید

8. موفقیت منبع مشخصی ندارد، هر کسی می تواند به آن برسد

9. به ناامیدی اجازه جولان دادن ندهید

10. دور برنامه های تلویزیونی با تجربیات منفی از جمله بیماری و جنایت را خط بکشید

11. ارتباط شما با دیگران بد است، چون خود شما می خواهید که بد باشد

12. نگران رویاهایتان نباشید، در عوض از آنها به عنوان چراغ راهنما استفاده کنید




تاريخ : پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:, | 6:58 | نویسنده : فاطمه یزدانی |
تاريخ : چهار شنبه 18 مرداد 1391برچسب:, | 12:11 | نویسنده : فاطمه یزدانی |

 

كودكي ده ساله كه دست چپش در يك حادثه رانندگي از بازو قطع شده بود ، براي تعليم فنون رزمي جودو به يك استاد سپرده شد. پدر كودك اصرار داشت استاد از فرزندش يك قهرمان جودو بسازد استاد پذيرفت و به پدر كودك قول داد كه يك سال بعد مي تواند فرزندش را در مقام قهرماني كل باشگاه ها ببيند.

در طول شش ماه استاد فقط روي بدن سازي كودك كار كرد و در عرض اين شش ماه حتي يك فن جودو را به او تعليم نداد. بعد از 6 ماه خبررسيد كه يك ماه بعد مسابقات محلي در شهر برگزار مي شود.استاد به كودك ده ساله فقط يك فن آموزش داد و تا زمان برگزاري مسابقات فقط روی آن تك فن كار كرد.سر انجام مسابقات انجام شد و كودك توانست در ميان اعجاب همگان با آن تك فن همه حريفان خود را شكست دهد!

سه ماه بعد كودك توانست در مسابقات بين باشگاه ها نيز با استفاده از همان تك فن برنده شود و سال بعد نيز در مسابقات كشوري، آن كودك يك دست موفق شد تمام حريفان را زمين بزند و به عنوان قهرمان سراسري كشورانتخاب گردد. وقتي مسابقات به پايان رسيد، در راه بازگشت به منزل، كودك از استاد رازپيروزي اش را پرسيد. استاد گفت: "دليل پيروزي تو اين بود كه اولاً به همان يك فن به خوبي مسلط بودي، ثانياً تنها اميدت همان يك فن بود، و سوم اينكه راه شناخته شده مقابله با اين فن ، گرفتن دست چپ حريف بود كه تو چنين دست نداشتي!
ياد بگير كه در زندگي ، از نقاط ضعف خود به عنوان نقاط قوت خود استفاده كني.راز موفقيت در زندگي ، داشتن امكانات نيست ، بلكه استفاده از "بي امكاني" به عنوان نقطه قوت است



تاريخ : سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, | 7:9 | نویسنده : فاطمه یزدانی |

 

فيلم شرک رو حتما ديدين ..اون غول سبز مهربون(!!!)آيا تا حالا به اين فکر کرده بودين که

 

خلق اين هيبت و قيافه آيا تخيلي بوده يا واقعي؟؟بد نيست بدونين شخصي با اين مشخصات ظاهري وجود داشته و خلق قيافه شرک با الهام از ظاهر اين آقا بوده ...

ماوريک تيلت که در سال 1903 به دنيا اومده و در سال 1954 هم از دنيا رفته ...

يه کشتي گير حرفه اي بود..اونم در نخستين سال هايي که ورزش به عنوان يک سرگرمي نيز شناخته شده بود .

او متولد فرانسه.بسيار باهوش و به چهارده زبان دنيا مي توانسته صحبت کنه..به شعر و تجارت هم علاقه بسيار داشته ...

در دهه بيستم زندگيش گرفتار بيماري نادر آکرو مگالي شد که باعث رشد ناهنجار استخوان هايش شد و کل اندامش را در بر گرفت که برايش رنج و عداب زيادي به همراه داشت و مورد بي مهري مردم قرار گرفت به طوري که مجبور به ترک محل زندگيش که بسيار به اونجا علاقه داشت .گرديد .

 

 


 



تاريخ : سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, | 7:6 | نویسنده : فاطمه یزدانی |

 

هزار و چها صد سال پیش اسلام گفت که قبل از خواب و بعد از خواب آب خورید شب داخل ظرفی آب بریزید زیر آسمان بگذارید و صبح هنگام بیدار شدن مقداری از آن آب بخورید و با بقیه آن وضو بگیرید و نماز بخوانید.

امروزه علم پزشکی ثابت کرده که ۹۰ درصد سکته های قلبی هنگام صبح به خاطر این است که ما قبل از خواب و یا عصر روز قبل آب نخورده ایم.

یک لیوان آب بعد از بیدار شدن از خواب کمک میکند ارگانهای بدن فعال بشوند.

خوردن یک لیوان آب نیم ساعت قبل از غذا به هضم آن کمک میکند.

خوردن یک لیوان آب قبل از حمام به کاهش فشار خون کمک میکند.

یک لیوان آب قبل از خواب از سکته قلبی جلوگیری میکند.



تاريخ : دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, | 6:8 | نویسنده : فاطمه یزدانی |


بررسی های یک محقق هلندی از برخی مطالعات نشان داده است که افراد مسن با ورزش آیروبیک قدرت مغزشان افزایش می یابد.

 

۱٫ اسیدهای چرب امگا ۳ که درمواد غذایی چون گردو،ماهی های چرب مانند ماهی آزاد و ساردین موجودند. این اسیدها به افزایش قدرت مناطقی از مغز که برخلق وخو نظارت دارند ، منجر می شوند.

۲٫ عصارۀ زغال اخته، کرنبری و توت فرنگی یا آب انگور قدرت مغز را تقویت می کنند .

۳٫ آرامش ،انضباط ذهنی ومراقبه کردن عملکرد مغزرا بهبود می بخشند وانسان را به سطوح بالاتر هوشیاری می رسانند.

۴٫ به گفتۀ روانشناسان دانشگاه ایالتی نیویورک در آلبانی، اندرووگوردونگالوپ، ما به این دلیل خمیازه می کشیم که جریان خون بیشتری به مغز برسانیم و با خنک کردن و روحی دوباره دمیدن در آن قدرتش را افزایش دهیم.

۵٫ محققان با استفاده ازاسکن مغز۱۲ تردست،نشان دادند که برخی از حقه های آنان موجب رشد مناطق خاصی ازمغزشان شده است.

۶٫موادی که معمولاً در ادویۀ کاری استفاده میشود (مثل زردچوبه که رنگ زرد را در غذا ایجاد می کند) ،به افزایش قدرت مغز افراد مسن کمک می کند.

۷٫ باتوجه به تحقیق دوفیزیکدان ژاپنی،صداهای ناگهانی توانایی مغز انسان را برای پردازش اطلاعات، بهبود می بخشد.

۸٫ سراتین که از مکملهای غذایی ورزشکاران برای افزایش عملکرد ورزشی است ،قدرت عملکرد مغز را تقویت می کند.

۹٫ افرادی که دو وعده در روز یا بیشتر،سبزیجات مصرف می کنند ۳۵ تا ۴۰ درصد از کاهش توانایی قدرت تفکرشان پس ازشش سال، جلوگیری می کنند و در حقیقت مغزشان پنج سال جوان تراست.

۱۰٫بررسیهای یک محقق هلندی ازبرخی مطالعات نشان داده است که افراد مسن با ورزش آیروبیک قدرت مغزشان افزایش می یابد.

۱۱٫ حل جدول و پازلهایی از این دست ، عملکردمغز را تقویت می کند.



تاريخ : دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, | 6:0 | نویسنده : فاطمه یزدانی |

یک مسلمان سالخورده, بر روی یک مزرعه در کوهستانهای "کنتاکی شرقی"(یکی از ایالت های آمریکا) همراه با نوه جوانش زندگی می کرد. پدربزرگ هر صبح زود بر روی میز آشپزخانه می نشست و قرآنش را می خواند. نوه اش تمایل داشت عین پدربزرگش باشد و از هر راهی که می توانست سعی می کرد از پدربزرگش تقلید کند. یک روز آن نوه پرسید: پدربزرگ, من تلاش می کنم که مثل شما قرآن بخوانم اما آن را نمی فهمم و آنچه را که من نمی فهمم, سریع فراموش می کنم و در نتیجه آن کتاب را می بندم.چه کار باید انجام بدهم که آن قرآن را خوب بخوانم؟ پدربزرگ به آرامی از گذاشتن زغال سنگ در کوره بخاری دست کشید و جواب داد:این سبد زغال سنگ را داخل رودخانه بگذار و برگشتنی برای من یک سبد آب بیاور! آن پسر انجام داد آنچنانکه به او گفته شده بود, اما همه آب به بیرون نشت می کرد قبل از اینکه او دوباره به خانه بیاورد. پدربزرگ خندید و گفت:تو مجبور هستی که اندکی, سریع تر زمان آینده را جابجا کنی., و او را به عقب , به طرف رودخانه فرستاد تا دوباره با آن سبد تقلا کند. این دفعه آن پسر سریع تر دوید, اما آن سبد خالی می شد قبل از اینکه او به خانه برگردد. پسر جوان به پدربزرگش گفت که حمل کردن آب با سبد یک کار غیر ممکن است, و به همین دلیل او رفت و به جای سبد یک سطل آورد.پیرمرد گفت:من سطل آب نمی خواهم, من یک سبد آب می خواهم. تو به اندازه کافی تلاش نکردی. و سپس پیرمرد از در خارج شد تا تلاش دوباره پسر را تماشا کند. در این مرحله, پسر می دانست که این کار بی فایده است اما او می خواست به پدربزرگش نشان دهد که هر چقدر هم سریع بدود, با این حال آب به بیرون نشت می کرد قبل از اینکه او به خانه برگردد.پسر دوباره آن سبد را داخل رودخانه کرد و سخت دوید, اما زمانی که رسید نزد پدربزرگش, سبد دوباره خالی بود. پسر گفت: دیدی پدربزرگ, این بی فایده است. پیرمرد گفت: واقعا تو فکر می کنی که آن بی فایده است؟ نگاه کن به داخل سبد! آن پسر به داخل سبد نگاه کرد و برای اولین بار متوجه شد که آن سبد تغییر کرده بود.آن سبد زغالی قدیمی کثیف, تغییر شکل یافته بود و اکنون داخل و بیرونش تمیز بود. آن است رویدادی که تو زمانی که قرآن می خوانی. شاید تو درک نکنی و یا بخاطر نیاوری همه چیز را, اما درون و بیرون تو تغییر خواهد کرد. آن, کار خداست در زندگی ما! یعنی هدایت!



تاريخ : یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:, | 10:36 | نویسنده : فاطمه یزدانی |

 

مردی، اسب اصیل و بسیار زیبایی داشت که توجه هر بیننده‌ای را به خود جلب می‌کرد. همه آرزوی تملک آن را داشتند.
باديه‌نشین ثروتمندی پیشنهاد کرد که اسب را با دو شتر معاوضه کند، اما مرد موافقت نکرد.
حتی حاضر نبود اسب خود را با تمام شترهای مرد باديه‌نشین تعویض کند.
باد‌يه‌نشین با خود فکر کرد: حالا که او حاضر نیست اسب خود را با تمام دارایی من معاوضه کند، باید به فکر حیله‌ای باشم.
روزی خود را به شکل یک گدا درآورد و در حالی که تظاهر به بیماری می‌کرد، در حاشیه‌ جاده‌ای دراز کشید.
او می‌دانست که مرد با اسب خود از آنجا عبور می‌کند. همین اتفاق هم افتاد...
مرد با دیدن آن گدای رنجور، سرشار از همدردی، از اسب خود پیاده شد به طرف مرد بیمار و فقیر رفت و پیشنهاد کرد که او را نزدیک پزشک ببرد.
مرد گدا ناله‌کنان جواب داد: من فقیرتر از آن هستم که بتوانم راه بروم. روزهاست که چیزی نخورده‌ام و نمی‌توانم از جا بلند شوم. دیگر قدرت ندارم.
مرد به او کمک کرد که سوار اسب شود. به محض اینکه مرد گدا روی زین نشست، پاهای خود را به پهلوهای اسب زد و به سرعت دور شد.
مرد متوجه شد که گول باديه‌نشین را خورده است. فریاد زد: صبر کن! می‌خواهم چیزی به تو بگویم.
باديه‌نشین که کنجکاو شده بود، کمی دورتر ایستاد.
مرد گفت: تو اسب مرا دزديدی. دیگر کاری از دست من برنمی‌آید، اما فقط کمی وجدان داشته باش و یک خواهش مرا برآورده کن.
"برای هیچ‌کس تعريف نکن که چگونه مرا گول زدي..."
باديه‌نشین تمسخرکنان فریاد زد: چرا باید این کار را انجام دهم؟!
مرد گفت: چون ممکن است، زمانی بیمار درمانده‌ای کنار جاده‌ای افتاده باشد. اگر همه این جریان را بشنوند، دیگر کسي به او کمک نخواهد کرد.
باديه‌نشین شرمنده شد. بازگشت و بدون اینکه حرفی بزند ، اسب اصیل را به صاحب واقعی آن پس داد...




تاريخ : یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:, | 9:40 | نویسنده : فاطمه یزدانی |
تاريخ : شنبه 7 مرداد 1391برچسب:, | 11:40 | نویسنده : فاطمه یزدانی |

روزی بود، روزگاری بود. در ایران ما هم روزگاری بود که شاه عباس صفوی پادشاهی می کرد. می گویند شاه عباس گاه و بی گاه لباس پر زرق و برق پادشاهی را از تنش در می آورد و لباس مردم عادی را می پوشید. بعد هم شبانه راه می افتاد توی کوچه و بازار تا ببیند مردم چگونه زندگی می کنند و چه درد و مشکلاتی دارند.

 

یکی از شب ها که شاه عباس به صورت ناشناس از قصر بیرون آمده بود، چیز عجیبی دید:
سه نفر دزد، بیرون از قصر، مشغول سوراخ کردن زیر دیوار قصر بودند و می خواستند هر طور شده به خزانه ی شاه دست پیدا کنند و طلا و جواهرات آن را بردارند و با خود ببرند.

شاه عباس که سر رسید، دزدها دست از کار کشیدند. شاه عباس پرسید: «چه می کنید؟»

دزدها گفتند: «چاه می کنیم.»

شاه عباس گفت: «چاه کندن، آن هم در شب تاریک و زیر دیوار قصر! فکر می کنید من دیوانه ام و حرف شما را قبول می کنم؟ حتما شما دزدید.»

دزدها که دیدند نقشه هایشان نقش بر آب شده، دست به یکی کردند تا شاه عباس را با جنگ و دعوا از صحنه دور کنند اما شاه عباس که متوجه نقشه ی آن ها شده بود، گفت: «چرا جنگ و دعوا؟ من هم شریک! هر چه از قصر دزدیدیم، میان هر چهار نفرمان تقسیم می کنیم.»

یکی از دزدها گفت: «این طوری نمی شود. هر کدام از ما هنری داریم که به درد کارمان می خورد. اگر تو هم کاری بلد باشی، می توانی با ما شریک بشوی.»

شاه عباس پرسید: «هنر شما چیست؟»

یکی از دزدها گفت: «من هر کسی را حتی در تاریکی شب یک بار ببینم، بار دیگر هر جا ببینمش می شناسم.»

دزد دومی گفت: «من می توانم هر قفل بسته ای را باز کنم.»

دزد سومی گفت: «کار من هم مهم است. من می توانم تمام سگ ها را برای مدتی آرام کنم و تمام نگهبان ها را به راحتی خواب کنم.»
نوبت تو شده بجنبان ریش را

دزدها رو به شاه عباس کردند و گفتند: «حالا نوبت تو است. بگو ببینم تو چه هنری داری؟»

شاه عباس گفت: «کارهای شما مهم است اما باز هم ممکن است گیر بیفتید و زندانی شوید. من هنری دارم که به درد این جور وقت ها می خورد. من ریشی دارم با جنباندن آن می توانم هر زندانی یا اسیری را آزاد کنم.»

دزدها که حوصله ی دردسر نداشتند، قبول کردند که مرد ناشناس شریکشان باشد با هم سوراخ را کندند و به قصر شاهی رسیدند. دومی کاری کرد که هیچ سگی واق، واق نکرد و هیچ نگهبانی بیدار نماند. سومی هم کاری کرد که همه ی قفل ها باز شدند. آن ها به خزانه ی شاهی راه پیدا کردند. هر چه طلا و جواهرات به دستشان رسید، جمع کردند و بردند اما چون کارشان طول کشید، زمان خواب سگ ها و نگهبان ها تمام شد. هنوز دزدها از قصر خارج نشده بودند که سگ ها واق واق کردند و نگهبان ها از خواب پریدند و همه را دستگیر کردند و به زندان بردند.

صبح روز بعد، شاه عباس لباس شاهیش را پوشید و دستور داد دزدها را برای محاکمه بیاورند. او رو به دزدها کرد و گفت: «با چه جرأتی به قصر ما دستبرده زده اید؟»

مردی که گفته بود هر کس را یک بار در هر لباسی ببیند باز هم می تواند او را بشناسد، تا شاه عباس را دید، شناخت و با خود گفت: «چشم که توی چشم افتاد، حیا می کند.» آن وقت صدایش بلند شد که: «ای شاه! یکی از دوستانم می تواند همه ی سگ ها را آرام کند و همه نگهبان ها را بخواباند. او دیشب کار خودش را کرد، اما کارمان طول کشید و نگهبان های تو از خواب پریدند. یکی از دوستانم هم می تواند هر قفل بسته ای را باز کند. او هم دیشب کار خودش را کرد و ما به راحتی وارد قصر شدیم. من دیشب کاری نکردم، اما حالا می توانم چهره ی شریک دیشب خودمان را که در تاریکی دیده ام، شناسایی کنم. با این حساب، من هم همین الان کار خودم را کردم و باید بگویم:

هر یکی کردیم کار خویش را

نوبت تو شد، بجنبان ریش را

شاه عباس خنده اش گرفت و گفت: «آزادشان کنید.»
 


تاريخ : چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:, | 19:1 | نویسنده : فاطمه یزدانی |

 

روزی مردی به سفر میرود و به محض ورود به اتاق هتل ،متوجه میشود که هتل به کامپیوتر مجهز است . تصمیم میگیرد به همسرش ایمیل بزند . نامه را مینویسد اما در تایپ ادرس دچار اشتباه میشود و بدون اینکه متوجه شود نامه را میفرستد .
در این ضمن در گوشه ای دیگر از این کره خاکی ، زنی که تازه از مراسم خاک سپاری همسرش به خانه باز گشته بود با این فکر که شاید تسلیتی از دوستان یا اشنایان داشته باشه به سراغ کامپیوتر میرود تا ایمیل های خود را چک کند . اما پس از خواندن اولین نامه غش میکند و بر زمین می افتد . پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش میرود و مادرش را بر نقش زمین میبیند و در همان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد:
گیرنده : همسر عزیزم
موضوع : من رسیدم

میدونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی . راستش انها اینجا کامپیوتر دارند و هر کس به اینجا می اد میتونه برای عزیزانش نامه بفرسته . من همین الان رسیدم و همه چیز را چک کردم . همه چیز برای ورود تو رو به راهه . فردا میبینمت . امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه . وای چه قدر اینجا گرمه !!


تاريخ : چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:, | 19:0 | نویسنده : فاطمه یزدانی |

 

مردان قبیله سرخ پوست از رییس جدید می پرسن: «آیا زمستان سختی در پیش است؟»

رییس جوان قبیله که هیچ تجربه ای در این زمینه نداشته، جواب میده:

«برید هیزم تهیه کنید.»

بعد میره به سازمان هواشناسی کشور زنگ میزنه:

 

«آقا امسال زمستون سردی در پیشه؟»

پاسخ: «اینطور به نظر میاد!»

پس رییس به مردان قبیله دستور میده که بیشتر هیزم جمع کنند

و برای اینکه مطمئن بشه یه بار دیگه به سازمان هواشناسی زنگ میزنه:

«شما نظر قبلی تون رو تایید می کنید؟»

پاسخ: «صد در صد»

رییس به همه افراد قبیله دستور میده که تمام توانشون رو برای جمع آوری هیزم بیشتر صرف کنند.


بعد دوباره به سازمان هواشناسی زنگ میزنه:

«آقا شما مطمئنید که امسال زمستان سردی در پیشه؟»

پاسخ: «بگذار اینطوری بگم؛ سردترین زمستان در تاریخ معاصر!!!»

رییس: از کجا می دونید؟»

پاسخ: «چون سرخ پوست ها دیوانه وار دارن هیزم جمع می کنن.» !!!

 


 



تاريخ : چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:, | 18:49 | نویسنده : فاطمه یزدانی |

این داستانی است درمورد اولین دیدار " امت فاكس" ، نویسنده و فیلسوف معاصر ، ‌از رستوران سلف سرویس ، هنگامی كه برای نخستین بار به آمریكا رفت.

وی كه تا آن زمان هرگز به چنین رستورانی نرفته بود در گوشه ای به انتظار نشست با این نیت كه از او پذیرایی شود. اما هرچه لحظات بیشتری سپری می شد ناشكیبایی او از اینكه می دید پیشخدمتها كوچكترین توجهی به اوندارند، شدت گرفت. از همه بدتر اینكه مشاهده می كردكسانی كه پس از او وارد شده بودند در مقابل بشقابهای پر از غذا نشسته و مشغول خوردن بودند.

وی با ناراحتی به مردی كه بر سر میز مجاور نشسته بود، نزدیك شد و گفت: " من حدود بیست دقیقه است كه در ایجا نشسته ام بدون آنكه كسی كوچكترین توجهی به من نشان دهد. حالا می بینم شما كه پنج دقیقه پیش وارد شدید با بشقابی پر از غذا در مقابلتان اینجا نشسته اید! موضوع چیست؟ مردم این كشور چگونه پذیرایی می شوند؟

مرد با تعجب گفت: " ولی اینجا سلف سرویس است" سپس به قسمت انتهایی رستوران جایی كه غذاها به مقدار فراوان چیده شده بود، اشاره كرد و ادامه داد به آنجا بروید، یك سینی بردارید هر چه می خواهید انتخاب كنید، پول آنرا بپردازید، بعد اینجا بنشینید و آنرا میل كنید! "

امت فاكس كه قدری احساس حماقت می كرد، دستورات مرد را پی گرفت اما وقتی غذا را روی میز گذاشت ناگهان به ذهنش رسید كه زندگی هم در حكم سلف سرویس است. همه نوع رخدادها، فرصتها، موقعیتها، شادیها، سرورها و غم ها در برابر ما قرار دارد. در حالی كه اغلب ما بی حركت به صندلی خود چسبیده ایم و آنچنان محو این هستیم كه دیگران در بشقاب خود چه دارند و دچار شگفتی شده ایم از اینكه چرا او سهم بیشتری دارد كه هرگز به ذهنمان نمی رسد خیلی ساده از جای خود برخیزیم و ببینیم چه چیزهایی فراهم است، سپس آنچه می خواهیم برگزینیم.


وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمی دهد به دلیل آنست كه

شما هم چیز زیادی از او نخواسته اید.


تاريخ : چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:, | 18:45 | نویسنده : فاطمه یزدانی |

 

یک برنامه‌نویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. برنامه‌نویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟ مهندس که می‌خواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید. برنامه‌نویس دوباره گفت: بازى سرگرم‌کننده‌اى است. من از شما یک سوال می‌پرسم و اگر شما جوابش را نمی‌دانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال می‌کنید و اگر من جوابش را نمی‌دانستم من ۵ دلار به شما می‌دهم.
 

مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهایش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد. این بار، برنامه‌نویس پیشنهاد دیگرى داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ۵ دلار بدهید ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ۵٠ دلار به شما می‌دهم. این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با برنامه‌نویس بازى کند.

برنامه‌نویس نخستین سوال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر است؟» مهندس بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نویس داد. حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: «آن چیست که وقتى از تپه بالا می‌رود ۳ پا دارد و وقتى پائین می‌آید ۴ پا؟» برنامه‌نویس نگاه تعجب آمیزى کرد و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد. باز هم چیز بدرد بخورى پیدا نکرد. سپس براى تمام
همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکى دو نفر هم گپ (chat) زد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند.

بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بیدار کرد و ۵٠ دلار به او داد. مهندس مودبانه ۵٠ دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد. برنامه‌نویس بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟» مهندس دوباره بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نویس داد و رویش را برگرداند و خوابید ...


تاريخ : چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:, | 18:43 | نویسنده : فاطمه یزدانی |

 

این داستان به اواخر قرن 51بر می گردد.
در یك دهكده كوچك نزدیك نورنبرگ خانواده ای با81بچه زندگی می كردند. برای امرار معاش این خانواده بزرگ، پدر میبایستی21 ساعت در روز به هر كار سختی كه در آن حوالی پیدا می شد تن می داد. در همان وضعیت اسفباك آلبرشت دورر و برادرش آلبرت (دو تا از 81بجه) رویایی را در سر می پروراندند. هر دوشان آرزو می كردند نقاش چیره دستی شوند، اما خیلی خوب می دانستند كه پدرشان هرگز نمی تواند آن ها را برای ادامه تحصیل به نورنبرگ بفرستد.
 


یك شب پس از مدت زمان درازی بحث در رختخواب، دو برادر تصمیمی گرفتند. با سكه قرعه انداختند و بازنده می بایست برای كار در معدن به جنوب می رفت و برادر دیگرش را حمایت مالی می كرد تا در آكادمی به فراگیری هنر بپردازد، و پس از آن برادری كه تحصیلش تمام شد باید در چهار سال بعد برادرش را از طریق فروختن نقاشی هایش حمایت مالی می كرد تا او هم به تحصیل در دانشگاه ادامه دهد.



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:, | 18:29 | نویسنده : فاطمه یزدانی |

اتومبیل مردی که به تنهایی سفر می کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد. مرد به سمت صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت : «ماشین من خراب شده. آیا می توانم شب را اینجا بمانم؟ »

رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب به او شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر کردند. شب هنگام وقتی مرد می خواست بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای که تا قبل از آن هرگز نشنیده بود . صبح فردا از راهبان صومعه پرسید که صدای دیشب چه بوده اما آنها به وی گفتند :« ما نمی توانیم این را به تو بگوییم . چون تو یک راهب نیستی»


مرد با نا امیدی از آنها تشکر کرد و آنجا را ترک کرد.
چند سال بعد ماشین همان مرد بازهم در مقابل همان صومعه خراب شد .
راهبان صومعه بازهم وی را به صومعه دعوت کردند ، از وی پذیرایی کردند و ماشینش را تعمیر کردند.. آن شب بازهم او آن صدای مبهوت کننده عجیب را که چند سال قبل شنیده بود ، شنید.
صبح فردا پرسید که آن صدا چیست اما راهبان بازهم گفتند: :« ما نمی توانیم این را به تو بگوییم . چون تو یک راهب نیستی»
این بار مرد گفت «بسیار خوب ، بسیار خوب ، من حاضرم حتی زندگی ام را برای دانستن فدا کنم. اگر تنها راهی که من می توانم پاسخ این سوال را بدانم این است که راهب باشم ، من حاضرم . بگوئید چگونه می توانم راهب بشوم؟»
راهبان پاسخ دادند « تو باید به تمام نقاط کره زمین سفر کنی و به ما بگویی چه تعدادی برگ گیاه روی زمین وجود دارد و همینطور باید تعداد دقیق سنگ های روی زمین را به ما بگویی. وقتی توانستی پاسخ این دو سوال را بدهی تو یک راهب خواهی شد.»
مرد تصمیمش را گرفته بود. او رفت و 45 سال بعد برگشت و در صومعه را زد.
مرد گفت :‌« من به تمام نقاط کرده زمین سفر کردم و عمر خودم را وقف کاری که از من خواسته بودید کردم . تعداد برگ های گیاه دنیا 371,145,236, 284,232 عدد است. و 231,281,219, 999,129,382 سنگ روی زمین وجود دارد»
راهبان پاسخ دادند :« تبریک می گوییم . پاسخ های تو کاملا صحیح است . اکنون تو یک راهب هستی . ما اکنون می توانیم منبع آن صدا را به تو نشان بدهیم..»
رئیس راهب های صومعه مرد را به سمت یک در چوبی راهنمایی کرد و به مرد گفت : «صدا از پشت آن در بود»
مرد دستگیره در را چرخاند ولی در قفل بود . مرد گفت :« ممکن است کلید این در را به من بدهید؟»
راهب ها کلید را به او دادند و او در را باز کرد.
پشت در چوبی یک در سنگی بود . مرد درخواست کرد تا کلید در سنگی را هم به او بدهند..
راهب ها کلید را به او دادند و او در سنگی را هم باز کرد. پشت در سنگی هم دری از یاقوت سرخ قرار داشت.. او بازهم درخواست کلید کرد .
پشت آن در نیز در دیگری از جنس یاقوت کبود قرار داشت.
و همینطور پشت هر دری در دیگر از جنس زمرد سبز ، نقره ، یاقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت.
در نهایت رئیس راهب ها گفت:« این کلید آخرین در است » . مرد که از در های بی پایان خلاص شده بود قدری تسلی یافت. او قفل در را باز کرد. دستگیره را چرخاند و در را باز کرد . وقتی پشت در را دید و متوجه شد که منبع صدا چه بوده است متحیر شد. چیزی که او دید واقعا شگفت انگیز و باور نکردنی بود.
.
.
.
.
.
.....اما من نمی توانم بگویم او چه چیزی پشت در دید ، چون شما راهب نیستید .
لطفا به من فحش ندید؛ خودمم دارم دنبال اون کسی که اینو برای من فرستاده می گردم تا حقشو کف دستش بگذارم


تاريخ : چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:, | 18:8 | نویسنده : فاطمه یزدانی |

                                                       میلیونر ها چه غذایی میخورند ؟ + تصاویر

اگر احیاناً سری به یکی از رستورانهای بین المللی در کشورخودمان یا کشورهای ثروثمند جهان بزنید، حتماً گرانترین غذای رستوران یا از لیست زیر است یا اینکه مواد تشکیل دهنده آن یکی از مواردی ‏است که در لیست زیر به عنوان گرانترین مواد خوراکی جهان آمده است و شما می توانید با افتخار بگویید ‏که حداقل چهار مورد از ده مورد غذای گران جهان در ایران پرورش و تولید می شود.

 

1- خاویار بلوگا


میلیونر ها چه غذایی میخورند ؟ + تصاویر www.taknaz.ir


خاویار بلوگا گرانترین ماده خوراکی جهان است که هر کیلوگرم آن افزون بر پنج میلیون تومان فروخته می شود. خاویار که تخم نوعی ماهی است اغلب از دریای خزر به دست می آید. تقریباً ۲۰ ‏سال طول می کشد که یک ماهی خاویار به اندازه ای بالغ شود که بتوان آنرا صید کرد. در زمان صید این ماهی حدود ۲ ‏تن وزن دارد. خاویار معمولاً روی قطعه های کوچک نان تست و بدون نیاز به طعم دهنده به صورت ‏خام سرو می شود. اگر تا به حال خاویار نخورده یا شانس امتحان آنرا ندارید باید به شما بگویم که طعم خاویار نمکی و ماهی مانند است که با خوردن هر دانه تخم خاویار، این مزه تشدید می شود. ضمناً یادتان باشد که خاویار با چیزی که از شکم ماهی سفید به عنوان اشپل ماهی مصرف می کنیم، کاملاً تفاوت دارد.

——————————
۲- زعفران


میلیونر ها چه غذایی میخورند ؟ + تصاویر www.taknaz.ir
گرانترین ادویه جهان که با توجه به فصل آن قیمتش ‏درهر کیلوگرم تا ۴ ‏میلیون تومان افزایش می یابد. زعفران سه نوع کلاله دارد. هزاران کلاله زعفران باید توسط دست جمع آوری شود تا چیزی حدود ۳۰ گرم ادویه زعفران به وجود ‏آید. این ادویه بسیار خوشبو برای طعم و رنگ بسیاری ازغذاهای بین المللی استفاده شده و مزه آن گزنده و شیرین است.
لازم به ذکر است که مرغوبترین زعفران جهان که بسیار گران می باشد در شهرستان قاینات که در جنوب شرقی ایران قرار دارد رشد می کند.

 

——————————-
۳- قارچ دنبلانی سفید


میلیونر ها چه غذایی میخورند ؟ + تصاویر www.taknaz.ir
از خانواده میوه های زیرزمینی است که به خاطر قیمت بسیار بالایش در جهان معروف است. بوی آن به آجیل بوداده شباهت فراوانی داشته و طعم بسیار قوی دارد به طوری که مصرف ‏آن باعث گیجی و آرامش عجیبی شده و اعتیاد آور است. این ماده غذایی گران قیمت که ورق بسیار نازکی از آن در کنار غذاهای بسیار گران بین المللی سرومی شود
برای خوشمزه تر شدن در روغن خوابانده می شود.

 

———————————–
۴- گوشت گاو کوبه

اصل این گوشت از گاوهای تاجیما یوشی در واگیو به دست می آید و فقط در بخش هیوگو ژاپن پرورش داده می شود. این گاو طبق سنت های شدید، خاص، مرموز و پنهانی پرورش داده می شوند. غذای آنها فقط شراب و گندم است. گوشت آنها بسیار ترد بوده و هر کیلوی آن ششصد هزار تومان ارزش دارد.

میلیونر ها چه غذایی میخورند ؟ + تصاویر www.taknaz.ir

چربی موجود در این گوشت ‏در هیچ گوشت دیگری در جهان یافت نمی شود. گفته می شود که صاحبان این گاوها برای خوشمزه ترشدن گوشت آنها هر روز به آ نها پیغامهای خاص می دهند.
——————–
۵- غذای لانه پرنده


میلیونر ها چه غذایی میخورند ؟ + تصاویر www.taknaz.ir
این ماده گران خوراکی از خشک شدن آب دهان نوعی پرنده در هوای آزاد تولید می شود. این ماده بیشتر در چین یافت شده و اغلب به صورت سوپ مصرف می شود اما به صورت شیرینی ‏هم می توان آن را مصرف کرد. وقتی این ماده خشک در آب انداخته می شود، حالت ژلاتینی پیدا می کند. چینی ها معتقدند این ماده برای پوست و ریه ما بسیار مفید می باشد.

 

————————————
۶- ماهی سمی فوگو


این ماهی نوعی غذای بسیار گران قیمت ژاپنی است که بعد از پاک شدن توسط افراد مختصص قسمت های سمی درآورده میشود و سپس مورد استفاده قرار می گیرد. اگر ‏این ماهی به درستی پاک نشود، مصرف آن ممکن است منجر به مرگ شود! یک قطعه بسیار کوچک از سم این ماهی برای کشتن یک فرد بالغ ‏کافی است.

میلیونر ها چه غذایی میخورند ؟ + تصاویر www.taknaz.ir

لازم به ذکر است که این ماهی غذای کاملاً اشرافی و خیلی گران قیمت در ژاپن است. برای پخت آن سر آشپز باید دوره های مخصوص را بگذراند. ناگفته نماند که مقدار بسیار جزیی از سم این ماهی در غذا گذاشته می شود تا باعث رعشه های جزیی و بی حسی جالبی برای مصرف کننده مشتاق شود.
——————————
۷- فوی گراس


میلیونر ها چه غذایی میخورند ؟ + تصاویر www.taknaz.ir


پس از خاویار این ماده دومین ماده خوراکی اشرافی ‏در غرب است. این غذا در واقع همان جگر اردک یا غاز است که توسط متد خاصی تولید می شود. در این متد دانه ها توسط لوله های مخصوصی به گلوی غاز یا اردک فرستاده شده و جگر اردک یا غاز شروع به ساخت چربی اطراف دانه ها می کند. مزه این غذا شباهت بسیاری به کره دارد که با طعم خاک مخلوط شده است.

 

——————————-
۸- شاه میگو


میلیونر ها چه غذایی میخورند ؟ + تصاویر www.taknaz.ir


فروش این نوع خرچنگ سالانه مبلغی معادل ۱/۸ میلیون دلار به صنعت فروش محصولات دریای جهان پول تزریق می کند. زیستگاه این جانور دریایی آبهای شور، دریاهای صخره دار و آبهای کثیف می باشد. آنها اغلب در زیر صخره ها زندگی می کنند. برای پخت این نوع خرچنگ آنها را به ‏صورت ناگهانی وارد آب درحال جوش کرده و باعث کشته شدن ناگهانی خرچنگ می شوند. گوشت این نوع خرچنگ معمولاً با کره آب شده سرو می شود.

———————————-
۹- قارچ ماتسوتاکه


میلیونر ها چه غذایی میخورند ؟ + تصاویر www.taknaz.ir


ماتسوتاکه یک نوع قارچ خوراکی ژاپنی است. این قارچ جزو گران قیمت ترین مواد خوراکی ژاپن می باشد. برداشت سالانه ا ین نوع قارچ محدود و کمتر از هزار تن است. درموارد بسیار نادر این نوع قارچ در چین، کره و کانادا رشد می کند. کشت و برداشت این قارچ بسیار سخت بوده و در فصل اول برداشت و یا همان نوبرانه خودمان، افزون بر کیلویی دو میلیون تومان به فروش می رسد.

————————————-

۱۰- صدف خوراکی


میلیونر ها چه غذایی میخورند ؟ + تصاویر www.taknaz.ir


‏ نام این صدف برای گروه بسیار بزرگی از سخت ‏تنان که زیستگاهشان آب های شور است، استفاده می ‏شود. می توان گفت که به جز این نوع صدف، بقیه سخت تنان دریایی ارزش فروش در بازار را ندارند. این صدف اغلب خام و با چکاندن قطره ای آب لیمو سرو می شود. خوردن این صدف نیروی جنسی را افزایش می دهد.



تاريخ : یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:, | 23:25 | نویسنده : فاطمه یزدانی |

 

از قدیم و ندیم همیشه این بحث در بین مردم مطرح بوده است كه تفاوت بین انسان‌های چپ‌دست و راست‌دست چیست. در این بین برخی از افراد معتقدند كه راست‌دست‌ها باهوش‌ترند و برخی دیگر چپ دست‌ها را زرنگ‌تر می‌دانند.


 

 

 

 

روانشناسی-این در حالی است كه نتیجه تحقیقات برخی محققان نشان می‌دهد، افراد چپ دست سرعت‌عمل بیشتری دارند، البته این سرعت‌عمل بیشتر در بازی‌های رایانه‌ای و حركات ورزشی نمود پیدا می‌كند.



دانشمندان در توجیه این مسئله می‌گویند، انسان‌ها در هنگام انجام كارهایی مانند بازی‌های رایانه‌ای، رانندگی در ترافیك و نیز بازی‌های ورزشی كه به سرعت بالا و پردازش حجم زیاد اطلاعات نیاز دارند، از هر دو نیمكره مغز خود استفاده می‌كنند.



اما افراد چپ دست در زمینه استفاده همزمان از هر دو نیمكره مغز خود توانایی بیشتری دارند و به همین دلیل در كارهایی كه نیازمند هر دو نیمكره مغز هستند، از افراد راست دست ماهرتر هستند.



تاريخ : یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:, | 23:17 | نویسنده : فاطمه یزدانی |

 

به نظر شما در تصویر زیر رنگ قسمت بالایی و پایینی چه تفاوتی با هم دارد؟
خوب دقت کنید

عجیب ترین خطای دید سال ! (عکس)  www.taknaz.ir
رنگ هر دو قسمت یکی است!

برای اطمینان یک بار دیگر به تصویر برگردید و انگشت خود را بر روی خط جداکننده بگذارید و نگاه کنید.


تاريخ : یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:, | 23:15 | نویسنده : فاطمه یزدانی |

 

آیا می توانید تصویر بالا را تشخیص دهید؟

اگه گفتی این چیه؟! (عکس) www.taknaz.ir

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.


برای دیدن تصویر 7 یا 8 متر از صفحه مانیتور فاصله بگیرید...
حالا می بینید؟....



تاريخ : یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:, | 23:7 | نویسنده : فاطمه یزدانی |

 

سخنان بزرگان

به چيزي كه بدون آن هم زندگي ميسر است، ارزش مده.((اريسيتپوس))

مردم اشتباهات زندگي خود را روي هم مي ريزند و از آنها غولي به وجود مي آورند كه نامش تقدير است.((جان اوليورهاينر))

وقتي در زندگي به داشته هايمان فكر مي كنيم، خود را خوشبخت و زماني كه به نداشته مي انديشيم، خود را بدبخت حس مي كنيم؛ پس خوشبختي ما در تصور خود ماست.((تناجيو))

هر كس بايد راه زندگي خودش را پيدا كند و از راه زندگي خودش برود نه از راه زندگي ديگري.((آندره ژيد))

به كسي رأي دهيد كه كمتر از همه وعده مي دهد، زيرا كمتر از ديگران، خود و شما را نااميد خواهد كرد.((برناردپاروخ))

دانا انتظار ندارد كارهاي او مورد ستايش و تحسين قرار گيرد.((لائوتسه))

اگر مي خواهيد در زندگي، دوستان وفادار و ياران غمخوار داشته باشيد، كم و خيلي دير با مردم دوست شويد.((هرشل))

ده برابر زماني كه حرف مي زنيد، بخوانيد و گوش دهيد. به اين ترتيب در مسير آموختن و پيشرفت دايمي قرار مي گيريد.((جرالدمك جيني))



تاريخ : یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:, | 23:2 | نویسنده : فاطمه یزدانی |

باور کردن خود یکی از اولین قدم ها به سمت موفقیت است. اگر به خودتان اعتماد نداشته باشید، موفق شدن در کارها خیلی سخت می شود.



ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:, | 23:0 | نویسنده : فاطمه یزدانی |

باور کردن خود یکی از اولین قدم ها به سمت موفقیت است. اگر به خودتان اعتماد نداشته باشید، موفق شدن در کارها خیلی سخت می شود.



ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:, | 23:0 | نویسنده : فاطمه یزدانی |

 

کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد.

پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود.

مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاک های روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می کرد روی خاک ها بایستد.

روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و در حیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد …

نتیجه اخلاقی : مشکلات، مانند تلی از خاک بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم: اول اینکه اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند و دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود!

 



تاريخ : یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:, | 22:43 | نویسنده : فاطمه یزدانی |

 

پادشاهی، حکیمان را فرا خواند و گفت: مرا چیزی بیاموزید که اگر بسیار غمگین باشم، در آن نگاه کنم و غم دل از بین برود و اگر بسیار شاد باشم، در آن نگاه کنم و فریفته روزگار نگردم. حکیمان مدتی مشورت کردند و سرانجام، نگینی بر انگشتری او ساختند که روی آن نوشته شده بود: این نیز بگذرد.




تاريخ : یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:, | 22:40 | نویسنده : فاطمه یزدانی |
  • اخبار
  • باریک